حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
زمان به یاد عزایت محرّم است حسین
اگر چه شور دگر دادهای محرّم را
اگر بناست دمی بیتو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم، نبینم آن دم را
گدای دولت عشقم که فرق بسیار است
گدای دولت عشق و گدای درهم را
به نیم قطرهی اشک محبّتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش میکنم از اشک خود جهنم را
***
حیاتی حسین
مماتی حسین
تو کشتی امن
نجاتی حسین
هرچی دارم از عنایت توئه
به خودت قسم که این باورمه
بذار آخرین نفس بگم حسین
اگه این محرّم آخرمه
من به درد تو نخوردم؛ حیف شد
روزای عمرو شمردم؛ حیف شد
عاشوراهای زیادی دیدم
پس چرا برات نمردم؟! حیف شد
حیاتی حسین
مماتی حسین
تو کشتی امن
نجاتی حسین
***
بیتو سجّادهای اگر هم بود
فرش رسوایی دو عالم بود
بیتو یا حرف از بهشت نبود
یا اگر بود هم جهنّم بود
خطبههای گلوی زخمی تو
یادگار غروب ماتم بود
تو اگر خطبهای نمیخواندی
خانههامان بدون پرچم بود
تو اگر روضهای نمیخواندی
سال ما، سال بیمحرّم بود
از تو داریم فصل ماتم را
ده شب گریهی محرّم را
احترام تو را سلام نبود
حق تو کوچههای شام نبود
حق آینهها شکستن نیست
گیرم این آینه امام نبود
هیچجایی برای حال شما
بدتر از مجلس حرام نبود
گریه کردی، صدا زدی «ای کاش
هیچ سنگی بهروی بام نبود
کاش مادر مرا نمیزایید
من امامم، خرابه جام نبود»
حرف ویرانه در میان آمد
دختر شاه یادمان آمد
آه! اوج ماتم ما گوشهی ویرانه بود
شد سر بابم شبی را با سهساله همنشین
گفت یا پیشم بمان یا که مرا با خود ببر
روی دست عمّهام دق کرد با قلبی حزین