ای شهيد عشق و آزادی نويد آوردهام
مژدهی ویرانی كاخ يزيد آوردهام
***
زخم، زخم خامس آلعبا
این ندا میداد خواهر! مرحبا
ای فرات از کام عطشانت خجل
ای حسین از چشم گریانت خجل
بر سر قبرم گلاب آوردهای
تشنهام دیدی و آب آوردهای
ای حمیده خواهر غمپرورم
ای خمیده مثل زهرا مادرم
بشکن این بغضی که داری در گلو
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
بر حسینت شام را توصیف کن
از خرابه رفتنت تعریف کن
از درخت خشک و سنگ و سر بگو
از لب و از چوب و طشت زر بگو
صورت خورشید و نوک نی چه بود؟!
قصّهی قرآن و بزم می چه بود؟!
جان من بنشین و حرف دل بگو
از جبین و چوبهی محمل بگو
به، چه بزمی! بزم اشک و ماتم است
جمعتان جمع است، یک دختر کم است
دخترم با دست زینب دفن شد
مثل زهرا مادرم شب دفن شد
***
گفت ای سالار زینب «أَلسَّلام»
شمع شام تار زینب «أَلسَّلام»
بر تو پیغام سفر آوردهام
از فتوحاتم خبر آوردهام
کرد با ما این مسیر عشق طی
راس تو منزل به منزل روی نی
دیدی از نی دست خواهر بستهبود؟!
گوئیا دستان حیدر بستهبود!
یاسها را جوهر نیلی زدند
کودکان را یکبهیک سیلی زدند
***
کجا خفتی کجا آئینهی من
بیا بیرون ز خاک گنجینهی من
از آن ساعت که قدری آب خوردم
كمی شیر آمده در سینهی من
***
بگرفتم از امام زمان حکم نبش قبر را
تا متّصل کنم سر پاکت به پیکرت
ای پیکری که زخم تنت بیشماره بود
آوردهام برای تو تهماندهی سرت
باید دوباره وارد گودال خون شوم
خواهم که اگر بوسه بگیرم ز حنجرت
دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
چشم رباب باز بیوفتد به اصغرت