ما سائل غمیم، به دنبال ماتمیم
در روز چند بار سر سفره غمیم
بالاى بام خانه تو را جار میزنیم
زهرا اگر قبول کند، مثل پرچمیم
دم میدهیم و میّتمان زنده میشود
حداقل در این دهه عیسیبنمریمیم
مابین گریه فاطمه سرمیزند به ما
فرقى نمیکند که زیادیم یا کمیم
ما را اگر غلام سیاه آفریدهاند
خیلى شبیه رخت سیاه محرّمیم
هم تو کنار مایی و هم ما کنار تو
یعنی هنوز هم که هنوز است با همیم
امروز پای روضهی تو گریه مىکنیم
فردا شریک حجّ رسول مکرّمیم
هنگام گریه قطرهبهقطره تبرّکیم
هنگام گریه آب فراتیم، زمزمیم
ما را بخر؛ ضرر بده اصلاً؛ چه میشود؟
خوبیم یا بدیم همینیم؛ درهمیم
شاعر: علیاکبر لطیفیان
***
خبر آمد كه یلی میآید
فاتح بیمثلی میآید
خبر آمد قمری میآید
روبهان! شیر نری میآید
تا نگشتید در این بیشه شكار
بهترین راه؛ فرار است فرار!
تا كه عطر خوش كوثر آمد
همه گفتند پیمبر آمد
همه گفتند كه عیّار آمد
از نجف حیدر كرار آمد
همه گفتند كه اكبر آمد
«اسدالغالب» دیگر آمد
مات آن ماه منوّر گشتند
چند گامی به عقب برگشتند
«بسم ربّ الشّهداء» لب وا كرد
رجزش ولولهای برپا كرد
بانگ زد: باد به غبغب دارید؟!
بیجگرها! دو سه مَرحب دارید!؟
آمدم فاتح میدان باشم
وسط معركه طوفان باشم
غیرتم در ره دین میكوشد
در رگم خون علی میجوشد
نه! حسینبنعلی تنها نیست
تشنهلب هست؛ ولی تنها نیست
از شراب علوی لب تر كرد
كربلا را جملی دیگر كرد
كفر را حملهی او شاكی كرد
خودمانیم چه كولاكی كرد!
تیغ در دست چه غوغا میكرد!
دشت را محشر كبری میكرد
هنر طایفه را از بَر بود
كربلا آینهی خیبر بود
كوفیان مات قلندر بودند
عَمرُوَدها همه بیسر بودند
تیغ میزد به عدو جانانه
مثل عباس چه استادانه!
سبك جنگاوریاش مبنا داشت
به اباالفضل شباهتها داشت
درس خود، خوب و نكو پس دادش
آفرین گفت به او استادش!
ضربهی تیغ به فتوا میزد
عوض سیلی زهرا میزد
شاهد رنج و غم زهرا شد
كوچهای تنگ برایش وا شد
از چپ و راست به او ضربه زدند
بیكم و كاست به او ضربه زدند
همهجا بوی مدینه پیچید
شمر را شكل مغیره میدید
بیهوا نیزه به پهلوش زدند
دشنه و تیغ به بازوش زدند
هر كه با هر چه دم دستش بود
زد بر آن آینهی خونآلود
شاعر: وحید قاسمی