زخندهی تو غمی در دلی نمیماند
تو چون گشاده شوی، مشکلی نمیماند
اگر چه منزل این راه دور بسیار است
تو چون ز خود گذری، منزلی نمیماند
جهان به دیدهی ارباب معرفت هیچ است
چو حق ظهور کند، باطلی نمیماند
هزار به از آمدن بُود رفتن
ز زندگانی اگر حاصلی نمیماند
تمام مشکل عالم در این گره بستهاست
چو دل گشاده شود، مشکلی نمیماند
به حرف اگر ندهم دل، ز بیحضوری نیست
تو چون به حرف درآیی، دلی نمیماند
اگر بهار تویی، شورهزار گلزار است
اگر کریم تویی، سائلی نمیماند
شاعر: صائب تبریزی
***
با غم عشق تو تا یار، دل زار من است
بهتر از خلد برین گوشهی «بیت الحزن» است
نه غم حور و نه اندیشهی جنّت دارم
از زمانی که مرا بر سر کویت وطن است
قصّهی عشق من و حسن تو ای مایهی ناز
نُقل هر مجلس و زینتده هر انجمن است
تویی آن یوسف ثانی که ز تماشای رُخش
محو دیدار تو صد یوسف گلپیرهن است
ز پی دیدن رخسار تو موسای کلیم
سالها بر سر راهت به عصا تکیهزن است
آدم و نوح و سلیمان و مسیحا و خلیل
همه را مِهر ولای تو به گردن رسن است
خلق گویند بگو دلبر و معشوق تو کیست
که تو را در غم او این همه رنج و مِحَن است
گو که این مهر درخشان ز کدامین فلک است
گو که این سرو خرامان ز کدامین چمن است
به مدیحش نتوان گفت که آن ماهجبین
سرو سیمین بدن و خسرو شیرینسخن است
لیک آنقدر توان گفت که آن شاه جهان
سبب خلقت ایجاد زمین و زمن است
ثمر باغ رسالت، گهر بحر وجود
والی ملک ولایت، ولی موتمن است
اوّلین سبط و دوّم حجّت و سوّم سالار
چارمین حجّت حق و یکی از پنجتن است
نام نامیش حسن، خلق گرامیش حسن
پای تا فرق حسن، بلکه حسن در حسن است
رو حسن، موی حسن، بوی حسن، خوی حسن
یک جهان جوهر حسن است که در یک بدن است
شاعر: جوهری (ذاکر)
***
تا بوده و هست درد و غم باشد، آه
داغی به دل اهل کرم باشد، آه
ای شهر مدينه! بیوفايی تا کی؟!
کی ديده «کريم» بیحرم باشد؟! آه
***
پارهپاره گر جگر آید برون نبوَد عجب
بسکه غم خوردى و دندان بر جگر بگذاشتی
در بهار کودکی زد برف پیری بر سرت
عمر خود را در زمستان پشت سر بگذاشتی
***
در غربت کوچه، نعرهی مست مزن
سیلی به ستاره من، ای پست مزن!
برگرد به خانه! نامسلمان برگرد!
قرآن علیست، بیوضو دست مزن
***
من که تنها، بین غمهام
هی غم و غصّه میخوردم
زهر کینه، توو مدینه
اگرم نبود میمُردم
این برام شده معمّا
که چرا توو اوج غمها
تو همش به من میگفتی
نگی از کوچه به بابا
اگه اون روز، روز پرسوز
یهکمی بودم بزرگتر
توی کوچه، میشدم من
سپر بلای مادر
میمیرم روزی هزار بار
وقتی یادم میاد ای یار
بیهوا زد تو رو مادر
با صورت خوردی به دیوار